دهـکــده ادبـیــات پـاســارگــاد
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را سپری کنید
خانه در محله پرت و دور افتاده شميران قرار داشت. با آنكه نشانی پر طول و تفصيلی در دست داشتيم و می‌دانستيم كه ميدان اسم جد صاحبخانه و خيابان نام پدر بزرگش و كوچه لقب پدرش را دارد، مدتی از وقتمان صرف پيدا كردن محل شد. اين اسامی پر طمطراق را كسی نشنيده بود و مجبور شديم از تمام عطاری ها و بقالی های آن حول و حوش راهنمايی بخواهيم. بالأخره به هر زحمتی بود خانه را پيدا كرديم. پيشخدمت مرتب و مؤدبی در را باز كرد و سلام غرايی داد و ما را به داخل عمارت برد. از راهرويی كه مثل صندوقخانه های قديم از اثاث كهنه و بی مصرف انباشته بود، گذشتيم. ((((بقیه داستان را در ادامه مطلب بخونید))))

ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 155 صفحه بعد